چرا با شما درد دل میکنم 💓💓
📚🌱📚🌱📚🌱📚
من چرا اینجا با شما راز دل میکنم؟ چرا موسیقیهای محبوبم، بریدههایم از کتابها و شعرهای عاشقانه و هر چیز زیبایی را که میبینم و به ریههای لذت میکشم اینجا میفرستم؟
من معلم ادبیات هستم. معلم ادبیاتی که دلش میخواست درست مثل جان کیتینگ در «انجمن شاعران مرده» جلسهٔ اول کتاب درسی را در سطل آشغال بیندازد. معلم ادبیاتی که چنین جسارت و شهامتی ندارد و مجبور است در حصار چرتوپرتهای کتاب درسی اسیر باشد. که همهٔ متنهای ایدیولوژیک و کمارزش و یا ادبیات تعلیمی و پند و اندرزهای حوصلهسربر را درس بدهد و وقت نکند بگوید سعدی این شیخ پاکدامنی که کتاب درسی جلوه میدهد نیست! بروید باب «در عشق و جوانی» گلستان را بخوانید، گلشیری را بخوانید، براهنی چند شعر خوب دارد، فروغ زن شگفتانگیزی است و بیضایی زن را خوب میشناسد و خوب به تصویر میکشد.
دلم میخواهد بگویم دستور زبان و آرایه و علوم و فنون باید در خدمت ادبیات باشد و نه برعکس. بگویم اگر حرف دیگری را از پشت استعارههای کلامش فهمیدی و در کلامت ظرافت و رِندی به خرج دادی ادبیات را فهمیدهای.
من معلم ادبیاتی هستم که فکر میکرد اگر معلم ادبیات باشد خوشبخت خواهد بود. داستان گوش ونگوگ و خودنگارههای فریدا و اندوه مونالیزا را خواهد گفت.
فکر میکردم میشود به شیوهٔ گارسیا انجیل خودم را روایت کنم. فکر میکردم هرچند دیگر در کتابهای درسی خبری از طومار شیخ شرزین و جای خالی سلوچ و موسی و شبان و چشمهایش نیست اما باز هم میشود کتاب درسی خودت را روایت کنی.
برای معلم ادبیات جایگاه پیامبرگونهای را تصور میکردم. چرا؟ شاید چون معلم ادبیاتی داشتم که پیامبرم بود. که اولبار کتابهای بیضائی و داستان معاصر داد دستم. که شعر را (از حماسه گرفته تا عرفان) چنان گیرا میخواند که آب به چشم میآورد و خود آنقدر نازکدل بود که از رستم به خشم میآمد و چشمش پرآب میشد.
چرا دارم اینها را مینویسم؟ من وقتی پیامبرم را یافتم که کمی دیر شده بود. من وقتی به دبیرستان رسیده بودم جز از هدایت و جلال و مرادی کرمانی چیزی نخوانده بودم. جز سهراب شعر شاعر دیگری را نمیشناختم. کسی موسیقی خوب در دستان مشتاقم نگذاشته بود. کسی نگفته بود سینمای کیارستمی و مخملباف و مهرجویی را دنبال کنم. کسی توران میرهادی و مهلقا ملاح را به من نشناسانده بود.
چرا دارم اینها را اینجا مینویسم؟
همهٔ اینها را گفتم که برسم به اینکه دلم میخواهد دانشآموز من شجریان و لطفی و مشکاتیان و آواز سنتی ایران را بشناسد. دولتآبادی و دانشور و شاملو و سایه و اخوان را بخواند.
با ادبیات کهن فارسی و تذکرةالاولیا و تاریخ بیهقی و قابوسنامه و دیوان سعدی و غزلیات شمس بیگانه نباشد. و این امر ممکن نیست مگر اینکه دانشآموز من با گزینش هوشمندانهتری (و نه گزینشی مصلحتاندیشانه) از این متون مواجه شود. که محتوایی را دریافت کند که مورد علاقهٔ اوست. که کشش بیشتری دارد. تعلیق دارد. که با روان و جوانی و بالندگی او سازگارتر است.
منی که دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمیآید شاید بتوانم در این فضا برای دانشآموزانم کاری بکنم. شاید بتوانم محتوای بهتری را در دسترسشان قرار بدهم. بتوانم قصه بگویم. درد دل کنم و بدانم که در این درد تنها نیستم.
قصهٔ شما از "معلم ادبیات بودن" چیست؟
- ۰۱/۰۲/۰۷